اما «پژواک» را نمیشناختید که از او بپرسید
حتماَ میپرسید پژواک دیگر کیست؟! پژواک پریای بود در اساطیر یونان. همانقدر که اسطوره نارسیس (همان نرگس خودمان) بر سر زبانها افتاد، همانقدر داستان پژواک فراموش شد. نارسیس مرد جوان بسیار خوش سیمایی بود. هر زنی که او را میدید یک دل نه صد دل عاشق او میشد. این جوانک قصهی ما از عشق بویی نبرده بود و به همهی عشاق سینه چاک خود میخندید. این عشاق سینه چاک نیز همگی به خدایان پناه بردند و از آنها خواستند این مردک خودشیفته را تنبیه کند. البته آن زمان هنوز متاسفانه روانشناسی نبود تا اختلال خودشیفتگی را به مردم توضیح دهد تا مردم دیگر همدیگر را نفرین نکنند. خدایان هم مرحمت فرموده، فقط کاری کردند که او عکس خود را در آب چشمه ببیند. همین کافی بود تا جوانک بینوا شیفتهی تصویر خود شود. خلاصه نارسیس سالها همانجا عکس خود را در آب نگاه میکرد. چون امکان وصالی در کار نبود و بالاخره تشنه، لب چشمه جان به جانآفرین تسلیم کرد. بر مزار او گلی رویید به نام نارسیس (نرگس). گلی با گلبرگهای زرد یا سفید رو به پایین برگشته که یادآور نارسیس جوان است. جوانی که سرش رو به پایین و شیفته تصویر خود در انعکاس آب چشمه بود.
بعدها روانشناسها با الهام از قصهی نارسیس نوعی اختلال در شخصیت را تعریف کردند و اسم آن را خودشیفتگی گذاشتند. خودشیفتگی ترجمهی فارسی کلمه انگلیسی نارسیسیست (narcissist) است. البته درست است که کلمه خودشیفتگی کم کم در فرهنگ ما هم برسر زبانها افتاد، اما شاید قبلاً که هنوز آشنایی با روانشناسی کمتر بود مردم از کلمه «عُجب» استفاده می کردند و این افراد را «خود برتربین» میدانستند؛ یا به قول معروف افرادی که «کسی را داخل آدم حساب نمیکنند.» بله درست است افراد خودشیفته خودشان را بسیار مهم و بزرگ میدانند؛ مدام به محبوبیت و موفقیت خود فکر میکنند؛ حق به جانب و متکبرند؛ به دیگران حسودی میکنند؛ احساسات دیگران را درک نمیکنند و دوست دارند از امتیازات آنها برای رسیدن به اهداف خودشان استفاده کنند. البته روان درمانیهای عمیق میتواند به درمان این افراد کمک کند اما مشکل اینجاست که این افراد کمتر به خودشیفتگی شان آگاه اند و حتی دلیلی هم نمیبینند که خودشیفته نباشند، مگر زمانی که بر اثر حوادث زندگی و یا مثلاً پیری به خودشیفتگیشان جراحت و زخم وارد شود. به همین دلیل معمولاً اطرافیان خودشیفتهها بیشتر از خودشان در مشقتاند و شکایت دارند. برای اینکه بفهمیم این اطرافیان چه میکشند بهتر است به سراغ داستان پژواک برویم.
پژواک (یا همان اِکو) پشت درختها، کمی دورتر از چشمه، پنهان بود. محو در زیبایی نارسیس جوان. اما پژواک نمیتوانست عشقش را به نارسیس بگوید. یعنی او جز زوزه کشیدن و تکرار قسمت آخر جملههای دیگران نمیتوانست صدای دیگری از خود درآورد. این بلایی بود که یک پری دیگر سالها پیش به خاطر وراجی و پرحرفی سر او آورده بود. القصه، نارسیس رو به تصویر زیبای خود در چشمه، غرق در زیبایی خود التماس کنان گفت«بیا پیش من». پژواک اکو کرد«بیا پیش من». نارسیس با عصبانیت فریاد زد «کی اونجاست»؟ پژواک با صدای بلند اکو کرد «کی اونجاست»؟ نارسیس داد زد «بس کن دیگه». پژواک تکرار کرد «بس کن دیگه». نارسیس به نرمی گفت «بذار همدیگرو ببینیم». پژواک با شادمانی از پشت درخت بیرون آمد و گفت: «بذار همدیگرو ببینیم». نارسیس با غرور: «برو گمشو». پژواک با بغض: «برو گمشو». و پژواک غمگین از آنجا دور شد. پژواک بر اثر این شکست عشقی سر به بیابان گذاشت و تلف شد و تنها صدایی از او باقی ماند. صدایی که همه میشنیدند. به یاد او صدای حاصل از برگشت و تکرار اصوات، پژواک (اکو) نامیده شد. حالا اگر میخواهید صدای پژواک را بشنوید در کوهستان خلوت فریاد بکشید و سپس مکث کنید، صدایی که پس از سکوت خود میشنوید همان پژواک یا اکو است.
همانطور که گفته شد آنقدر که داستان نارسیس و خودشیفتگی بر سر زبانها افتاد، همانقدر داستان پژواک فراموش شد. البته احتمالا برای شما درک حال پژواک خیلی سخت نیست. بله، درست حدس زدید چون در اطرافتان افراد دچار اختلال شخصیت خودشیفته فراوانند. شواهد بالینی و نتایج پژوهشها در ایران حکایت از شیوع قابل توجه این اختلال دارد. شاید تاثر برانگیزترین نوع آن زمانی رخ دهد که کودکی دارای والدین خودشیفته باشد. این والدین کودکشان را امتداد و ادامه خودشان میدانند و او را تا زمانی میخواهند که در این راستا حرکت کند، تا زمانی که افتخارآفرین باشد، و یا پایش را جای پای آنها بگذارد. میدانم که بسیار برایتان آشناست. در این حالت کودک بیچاره طعم عشق واقعی را نمیچشد. البته این رابطه را میتوان در مقیاس وسیعتر اجتماعی نیز دید. نسلی که نسل بعد را فقط در امتداد و ادامه راه خود میخواهد و تحمل میکند. جامعهای تک صدایی با درهای بسته که نمیخواهد صدای دیگری را بشنود و همچون نارسیس جوان محو و غرق در خویش است.
با این اوصاف شاید لازم باشد بدانید که چگونه با این افراد که دور و برتان کم هم نیستند تعامل کنید که به سرنوشت پژواک بیچاره دچار نشوید. تعاملی مسالمت آمیز و صلح جویانه که منجر به کمترین زخم خوردگی برای خودتان و زخم زدن به این افراد شود. مهمترین نکته این است که اگر به دنبال این هستید که در چشم این افراد مهم و مساوی دیده شوید شانستان خیلی کم است. بهتر است انتظار و توقعتان را به حداقل برسانید؛ آمال و آرزوهای او را به چالش نگیرید؛ سعی کنید او را تحسین کنید و در این تحسین صادق باشید (یعنی تعریف الکی نکنید)؛ فکر نکنید که با این کارها او را پررو میکنید چون این افراد عمیقاَ به محبت و کمک نیاز دارند؛ هرچند اینطور وانمود نکنند. اگر هم تمام این راهها جواب نداد سکوت کنید و لبخند بزنید. این کار گرچه ممکن است منجر به یک ارتباط و تعامل صمیمی نشود، دست کم جلوی دعوا و حمله را میگیرد.
شاید هم به خودتان بگویید خوب اصلاً چه لزومی دارد با این افراد در تعامل باشید؟ یک خط قرمز روی آنها بکشیم بهتر نیست؟ گور پدرشان! ولی نکته اینجاست که اگر شما فقط وقتی کسی را دوست داشته باشید که او نیز شما را دوست داشته باشد، این یک عشق خودشیفته است. افراد خودشیفته نمیتوانند کسی را دوست بدارند. حالا اگر این دلیلی است برای اینکه شما نیز خودشیفته ها را دوست نداشته باشید… خود دانید… ولی … پس واقعاً فرق شما با آنها چیست؟!
برگرفته از سایت شبگرد