هنگامه بیست و سه ساله. حدود 6 ماه پیش برای درمان اضطرابم به روانپزشک مراجعه کردم. اضطرابم آن قدر شدید شده بود که دیگر برایم قابل تحمل نبود. پیش از آن و تقریبا از زمانی که برای کنکور درس میخواندم اضطراب را تجربه کرده بودم. اگرچه تحمل آن اضطراب هم برایم سخت بود اما فکر میکردم لابد به خاطر فشار درس ها و کنکور است و لابد یک حالت طبیعی است. به همین دلیل چیزی به اطرافیانم نگفتم و سعی کردم تحمل کنم. اما 6 ماه پیش و به هنگام آماده شدن برای امتحانات پایان ترم و فارغ التحصیل شدن ( در رشته کامپیوتر تحصیل میکردم ) که به روانپزشک مراجعه کردم، تحمل احساس خفه گی، تپش قلب، سردرد، لرزش دست و این احساس که هر لحظه ممکن است بمیرم دیگر برایم قابل تحمل نبود.
پس از ویزیت، نظر روانپزشک این بود من مبتلا به اختلال هراس ( پانیک ) هستم و برای درمان من دارو تجویز کرد. داروها را مصرف کردم و به تدریج بهتر شدم به گونه ای که پس از یک ماه دیگر نشانه ای از اضطراب در من نبود. به راحتی امتحان های پایان ترم را پشت سر گذاشتم و فارغ التحصیل شدم. پس از آن وقتی یک روز در مورد این تجربه ام به دخترخاله ام صحبت میکردم و به او گفتم که مصرف داروها تا چه حد به من کمک کرده است، او به من گفت که داروهای روانپزشکی داروهای خطرناکی هستند و باعث میشوند فرد مصرف کننده پس از مدتی به داروهایش وابسته شود و دیگر نتواند بدون آنها زندگی کند، حتی ممکن است به سمت مواد مخدر هم اعتیاد پیدا کند! حرفهایش خیلی نگرانم کرد، اصلا نمی خواستم معتاد شوم! با اینکه دکتر به من گفته بود داروها را بدون نظر او تغییر ندهم، حرفهای دخترخاله ام آنقدر نگرانم کرده بود که از فردای آن روز دیگر هیچ دارویی نخوردم. روز اول مشکلی نداشتم، با خودم میگفتم خوب شد که از شر این داروهای اعتیادزا رها شدم! اما از صبح روز دوم به تدریج همان حالت های قبل به آرام آرام شروع شد و تا ظهر، بدترین حمله اضطراب را که تا آن زمان تجربه کرده بودم به سراغم آمد. آنقدر حالم بد شده بود که به سرعت به نزدیک ترین اورژانس بیمارستان مراجعه کردم. وقتی دکتر شرح حال مرا شنید، یک قرص تجویز کرد و بعد از چند دقیقه که حالم بهتر شد و اضطرابم فروکش کرد، برایم توضیح داد که میزان مصرف داروهای روانپزشکی باید حتما تحت نظر روانپزشک باشد و همان طور که مصرف خودسرانه دارو ضرر دارد، کم کردن و یا قطع خودسرانه داروها هم ممکن است عوارض جدی داشته باشد و مرا برای ادامه درمان به روانپزشکم ارجاع داد.
👇👇👇👇
حتماً شما هم تا کنون کودکانی را دیدهاید که وحشتزده، گریه کنان و با التماس اصرار میکنند که مادرشان آنها را در آغوش بگیرد، اما به محض اینکه مادر آنها را در آغوش میگیرد با مشت و لگد و اصرار میخواهند ار آغوش مادر پایین بیایند. این رفتار نشان دهنده نوعی دوسوگرائی (یا همان تعارض، تضاد و دودلی) در دلبستگی به مادر است. یعنی کودک هم به مادرش وابسته است، چون احتمالاَ تنها کس اوست، و هم از دست مادرش عصبانی است؛ به قول معروف «دردم از یار است و درمان نیز هم». رفتار هنگامه در مقابل داروی تجویزی روانپزشک شاید مشابه رفتار این کودکان است. هنگامه هم احساس میکند که داروهایش کمک کننده بودهاند، چون باعث رفع نشانههای اضطراب در او شده اند و هم نگران است که این داروها خطرناک باشند: خطر وابستگی. ملاحظه میشود که چگونه هول کردن و رفتار هراساناش در قطع دارو موجب بازگشت نشانههای اضطراب در او شد. این چرخه معیوبی است که احتمالاً بسیاری از مبتلایان به پانیک ( یا حمله وحشتزدگی) در آن قرار میگیرند. چرخه معیوبی که فقط در مورد دارو صدق نمیکند و ممکن است در سایر جنبه های زندگی فرد مبتلا نیز وجود داشته باشد.
در واقع موضوع و معضل اصلی مبتلایان به پانیک در «وابستگی» نهفته است. آیا برای هنگامه جالب نیست که چرا اضطراباش به هنگام فارغ التحصیلی عود کرد و غیر قابل تحمل شد؟ فارغ التحصیلی به نوعی جدا شدن از دنیای دانشگاه است و معضل اصلی افراد وابسته نیز همین ترس و اضطراب شدید به هنگام جدا شدن است. آنها همانقدر که وابسته هستند همانقدر نیز از این وابستگی در هراس هستند، چرا که جدایی برایشان بسیار دردآور و دشوار است.
بنابراین شاید بهتر باشد که وحشتزدگی در هنگامه را چراغ هشدار دهندهای بپنداریم که نشان و حکایت از موضوعهای شخصیتی عمیقتر دارد. این وحشتزگی زندگی هنگامه را تا حدی فلج کرده بود که حتماً برای کنترل آن نیاز به مصرف دارو، تحت نظر متخصص روانپزشک است. از سوی دیگر اما نگاه کردن به ریشههای روانی و حل و فصل کردن آن نه تنها می تواند به کاهش نشانههای اضطراب در او کمک کند، بلکه نوید بخش رشد در سایر حیطههای زندگی او نیز خواهد بود. در واقع فرد وابسته از حفره و خلاءی درونی رنج میبرد؛ حفره ای از جنس فقدان حس اتکا به خویشتن. حفرهای که پر کردن آن نیاز به تحمل و تغییرات اساسی در زندگی فرد دارد.